حق والدين 

شخصي در نجف اشرف پدر پيري داشت او هرشب مراقب پدر پير خود بود مگر شبهاي چهارشنبه که به اميد ديدار امام زمان به مسجد سهله ميرفت اما پس از مدتي شبهاي چهارشنبه را هم درکنار پدر پيرش مي ماند وديگر به مسجد سهله نميرفت يکي از علماي نجف علت آن را از اوپرسيد واودرجواب گفت:درشب چهلم درراه مسجد اسب سواري به سوي من آمد وقتي نزديک شد از من پرسيد به کجا ميروي ؟گفتم :مسجد سهله پرسيد ؟چيز خوردني داري؟گفتم:نه فرمود:دست درجيبت کن؟گفتم :درجيبم چيزي نيست ولي بازهم از من خواستند که جيبم رابگردم وقتي دست در جيبم کردم تازه متوجه کشمشهايي شدم که درجيبم ريخته بودم ازخود پرسيدم اين شخص از کجا از داخل جيبهاي من خبر داشت که صداي دلنشين اومرا به خود آورد:اوصيک بالعود (تورا به پدر پير سفارش ميکنم) وسه بار اين سخن را تکرار کرد راستي ازکجا ميداند که من پدر پيري دارم خواستم چيزي بپرسم اما ديگر اورا نديدم.ازآن پس ديگر به مسجد سهله نرفتم چون ميدانستم امام زمان بيشتردوست دارندکه من ازپدرپيرم مراقبت کنم.
کانال تلگرامی وبلاگ قرآن مبین:
https://telegram.me/QURANMOBIN110
برچسبها: داستان مصوّر, نقاشی و تصویر گری کتاب کودک
+ نوشته شده توسط علی اکبر رستگار در شنبه سی و یکم تیر ۱۳۹۱ و ساعت
15:31 |
